شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

یک شنبه 29 مرداد 1391
ن :

پا پس نمی گیرم .....

سلام .....

دلی را به تو دادم که ، نه دیگر پس نمی گیرم

و دستم را به دامان ، کس و ناکس نمی گیرم

بیا شامه نوازی کن ، بیا شاخه گل مریم

که من عطر تو را هرگز ، ز خار و خس نمی گیرم

تو که شوق پریدن را ، به این درمانده می دادی

نگفتی بال پروازی در این محبس نمی گیرم

اگر بال و پری باشد ، به دنبال تو می آیم

یقین دارم که هرگز من پر از کرکس نمی گیرم

چه طعمی مانده از عشقت ، به جا ، در زیر دندان که

به دندان میوه های ، کال و خام و گس نمی گیرم

شبی قلبم چنین می گفت : که تا هستی کنار من

تپش هایی شبیه ، قلب دلواپس نمی گیرم

به هر جا می روم انگار ، قدم هایی به سوی توست 

قسم خوردم به عشق تو ، که من پا پس نمی گیرم .....

 

آیینهء مهربانی " باران "

27 / 05 / 91

 




جمعه 27 مرداد 1391
ن :

مردونگی !!!!!

سلام .....

چقدر مردای مردی که دل از زمین بریدن

مست مست عشق بودن ، تا به آسمون رسیدن 

چقدر مردای مردی ، واستادن جای درختا

سر رو شونه شون میذاریم ، با دل خون گاهی وقتا 

چقدر مردای مردی که دل از خاک بریدن

با همه بی پریاشون ، پر به افلاک کشیدن

چقدر مردای مردی که لباساشون کفن شد

خونشون قطره به قطره ، هدیه بر مام وطن شد

چقدر مردای مردی که دل از آب بریدن

با خدا همسفری رو ، نه فقط تو خواب دیدن 

چقدر مردای مردی که نکردن خالی شونه

تا قیام و تا قیامت ، اسماشون یادت بمونه .....

 

" ه.م غروب "

 

 




جمعه 27 مرداد 1391
ن :

رنج نامه .....

سلام .....

دردا که تمامی عشق من ، به اندازهء ظلم او تو را نیاز نبود !!!!!

و مرغکان عشق را تو خود به اختیار ،

قربانی هر روزهء ستمگر کرکس می کنی !!!

روزی پنج بار ، در هفده خوراک ، همچون نماز ،

و می پنداری وظیفه و عبادت تنها احتیاج و مشق مظلوم است !!!!!

وای بر روشنفکری که جهلش همچون ظلمت شام ،

ستاره ها را به پشت ویترین اسارت ،

به طاق شیشه ای آسمان میخ کرده باشد !!!

و چنین است فرجام اندیشهء عاشق که دردا ،

زخم اعتیاد به خودآزاری معشوق را نیز مرحم نبود !!!!!

و قلبی برای ریشه دواندن نیافت و

تنهایی ، تنها ،

نامی بود بر هماغوشی های تنهای خلوت شبانهء وظیفه ها ،

و بدینسان شاخه هایم نیز شکست !!!

بگذریم ای دوست ...........

عشق را اینجا مجالی نیست ،

و در پس خنده های رمز آلود ،

حسی و شور و حالی نیست .....!!!!!

 

" ه.م غروب "

17:25 ، 26 / 05 / 1391

 

 




چهار شنبه 23 مرداد 1391
ن :

چی کار کنم .....!؟

سلام .....

چی کار کنم عزیز من

که باز صدامو گوش کنی ؟

تو این شبای بی غزل

ترانه هامو گوش کنی ...!!!

چی کار کنم که همصدا

با من بی زبون بشی ؟

صدای رویش تنم

تو این شب خزون بشی ...!!!

چی کار کنم ستارهء

شبای بی ستاره شی ؟

رو تنکویر خشک من

گریه های بهاره شی ...!!!

چی کار کنم که ایندفه ( این بار )

با من تو همسفر بشی ؟

راهی جاده های عشق

با اون همه خطر بشی ...!!!

چی کار کنم که با دلم

یه ذره مهربون بشی ؟

دم مسیحایی واسه

این من نیمه جون بشی ...!!!

چی کار کنم تا شهر عشق

همپا و همرام بشی ؟

برای من که هیچکسم

تو لااقل نام بشی .....!!!!!

 

" ه.م غروب "

 




چهار شنبه 23 مرداد 1391
ن :

چاره .....

سلام .....

من به تو تکیه کرده ام ،

جز تو مرا پناه نیست ...

بدون تو میل گذر ،

ز طالع تباه نیست .....

تمام روز ظلمت و ،

شبم چه گویمت ؟ که تار ...

چو نیستی به آسمان ،

نه یک ستاره ، ماه نیست .....!!!

مرا که راضی ام ز تو ،

به خاک گور من سپار ...

برای خسته قلب من ،

بدان جز این ، که راه نیست .....

 

" ه.م غروب "

 




سه شنبه 26 ارديبهشت 1391
ن :

مقصد چیست ....؟

سلام .....

 

این درد دل شکستن ، جان مرا گرفته ست ...

کی می رسد رهایی بر این تنی که خسته ست ....؟

آه از دلی که خون شد ، طی سفر در این خاک ...

وای از منی که ماندم ، با قلب پاره صد چاک ....!

دردا نه پای همره ، نه دست بهر یاری ...

زین آمدن و رفتن ، مقصد خدا چه داری ....؟

دل غرق خون شد اینک ، از درد و غم خدایا ...

رحمی به ما نمایی ، قبل از جنون تو آیا ...؟!

 

" ه.م غروب "




پنج شنبه 29 فروردين 1391
ن :

خدای من .....

سلام .....

می دونم ،

تنها پناه من تویی ، خدای من ...

می دونم تویی فقط ،

روشنی ظلمت این شبای من .....

می دونم راه تویی ،

برای هر قفل و گره ، کلید و فتاح تویی ...

می دونم قوت چشمام ،

واسه تشخیص میون چاله و چاه تویی .....

می دونم که خالق جهان تویی ،

با هرچی که می دونیم و نمی دونیم ...

می دونم گفتی اجابت می کنی ما رو ،

اگر از ته دل اسم تو رو باز بخونیم .....

می دونم قادر مطلق تویی و

به اذن تو روحه تو هر جسم و بدن ...

می دونم تویی که نزدیکتر از من به منی ،

حتی تو نزدیکتری از رگ گردنم به من .....

می دونم که سرنوشته همهء آدم و عالم رو ،

تو از روز ازل رقم زدی ...

می دونم که مزد خوبی رو بهشت و خنده و

دوزخ و غم رو تو گذاشتی به سزای هر بدی .....

می دونم تمام اسرار زمین و کائنات و آدما ،

مثل یه صفحه س ، پیشه روته بازه باز ...

می دونم سفارشت رعایته حق تمومه عالمه ،

تو احتیاجی نداری به ما و این مدح و نماز .....

می دونم که می دونی ،

خسته شدیم ،

از این همه چشم به راهی و زمان انتظار ...

می دونم خوب می دونی مصلحت ما رو ،

قسم به اسم اعظمت بیا ،

نقطهء پایانی به هر جوری و هر ظلمی و هر ستم بذار .....

 

" ه.م غروب " 

 

 




جمعه 26 اسفند 1390
ن :

پایان یک باور .....

سلام .....

 

دل من قد تمام باورم ،

که همه دنیا یه ذره س پیش اون ،

از خودم ، از خود من ،

رنجیده ست .....

و چنان زخم به دل کاری بود ،

که من از ،

مرگ خودم ،

ترسیده ست .....

هر چه خون در تن این عاشق بود ،

آآآآآآآآآآآآآآآآآآخ چون اشک ،

ز چشمم غلطید .....

همچو این خفته به خاک تن من ، 

کس ندیده ست ،

کسی هم نشنید .....

وندرین آیینهء گرداگرد ،

بین تصویرم و من ،

فرقی نیست .....

به من ای خدای عاشقی بگو ،

که در این جنگ و ستیز و نفرت ،

آخرین مانده ،

به هر غربت کیست  .....؟ 

 

" ه.م غروب "

 

ادامه اش شاید .............................................

 




دو شنبه 23 اسفند 1390
ن :

بی تو .....

سلام     .....

من تمام لحظه ها رو گریه کردم ،

وقتی لبریز تو بودم ، تو نبودی ...

عاشقونه از تو خوندم ، انگار اینجا ،

می نوشتم هر چی رو تو می سرودی .....

تو دلم خاطره هاتو دوره کردم ،

زیر بارون ، پر حسرت ، پر ماتم ...

مثه من خدا دلش گرفته حتما ،

که زمین و آسمون پر شده از غم .....

دنیا بی رنگه پیش نگام تا روزی ،

که بتونم ، رنگه چشماتو ببینم ...

حسه گرمای تو جاری بشه در من ، 

تا که دستاتو بگیرمو کنار تو بشینم .....

آخ که بی تو زندگی تکرار مرگه ،

واسه من که عشق تو تولدم بود ...

دیگه حتی یه نگاه آشنا نیست ،

توی غربتی که هر سلامه ، بدرود .....

 

ه.م غروب

 

ادامه دارد ............................................................

 




پنج شنبه 11 اسفند 1390
ن :

فی البداهه 2 .....

سلام .....

آخرین بار نمی دانم کی ؟ ( چه کسی )

کجا ؟ یا که چه وقت ؟

حرفی از تنگدلی بابت من

یا دعایی اینسان : 

" روزگارت شیرین ، خوش و سرزنده و خرم باشی "

و همین جملهء بی زحمت و خرج 

که اگر یاد زمن هست به خیر ،

من شنیدم ز لبی یا ز کسی

و دگر بار هوای دل من ابری و بارانی شد .....

آخرین بار نمی دانم کی ؟ ( چه زمانی ) .....

ولی اکنون پر از مهر تو و غرق محبت ز تو ام  ،

و اگرچه تو هنوز ، ناشناسی و غریبی با من .....

شاید اینک ز تو دورم ،

کس نمی داند این .....

و فقط ذات خدا می داند

که مجاور به تو من زیسته ام ؟ 

چه ز تو دور و چه نزدیک به تو

باورم کن که دلم با تو در نزد تو است 

راحت و ساده اسیرش کردی ،

با همین خط و همین لفظ که :

" ای دوست تو خوبی " ؟

" خبری نیست ز تو " ...!!!؟؟؟؟؟

مرگ بر من اگر آن روز بیاید

که دل و خاطرم از شکوهء تو خسته شود .....!!!!!

تو که از عشق پری ،

تو که از مهر لبالب شدی و سمت دلم میباری ،

دل دریایی تو ، تنگ ؟؟؟؟؟ مبادا ، حاشا .....

بر من این ننگ که پاسخ به دلت دیر شده ...

تو ببخشا بر من ، به دلم خرده مگیر ،

بکن این بار حلالم که منم شرمنده ،

مرز روز و شبم و دل ز جهان وا کنده .....

آفتابم که لب بومم و فکر دگرم

پر از زخمم و خونین و غروبم ،

مزن این زخم گران بر جگرم .....


ه.م غروب

 




پنج شنبه 11 اسفند 1390
ن :

فی البداهه 1 .....

سلام .....

به خدا ، خدا همین نزدیکی ست

که اگر باز کنی آغوشت

و دو چشمِ خود را ، بر همه ، نفعِ جهان بَربَندی

یا که قلبت را تو ، از سرِ لطف و صفا ، یکرنگی

رو به یکتا جهتِ قبلهء عشقش ،

دَرَکی ( درب کوچک ) بگشایی ...
تازه خواهی فهمید ،

تا کنون خفته به آغوش هم او بودی و بَس ،

که تو را از سرِ خَطِّ آغاز ،

تا بدین جا به امان ،

نیک نگه داشته است .....

ه.م غروب

 



:: برچسب‌ها: " ه, م غروب " , دل درد غروب , اشعار فی البداهه , شعر نو , قبلهء عشق , آغوش , یکتا , خَطِّ آغاز , نیک , خفته , ,


دو شنبه 26 دی 1390
ن :

جاده و انتها .....

سلام .....

 

جاده ، تنها زمزمه اش رفتن نیست ...!!!

همسایگی با خورشید و ماه ،

همسفری با ابر و باد و ستاره ها ،

همسرایی با خدا و رهایی .....

این هاست که

روانه اش می کند .....

دل گوشه ای که مقرر کنی یا

گوش دل که بسپاری ،

نجوایش را به تمامی در خواهی یافت ...

در می یابی عشق به مقصد و وصل است آنچه

به سفر وامیداردش ،

میل به آزادی و نیاز به رستن ،

رسیدن ، تلاقی و رستن در انتها ..........

 

 

" ه.م غروب "

 

 




پنج شنبه 15 دی 1390
ن :

شهر ما .....

 سلام .....

 

شهر ما ، شهر تباهی

شهر نیرنگ و سیاهی

پر شده تو دل شب ها

صوت آهه بی گناهی

همهء وعده ها واهی

انگار اینجا ته چاهی

نه تو آسمون ستاره س

نه درخششی و ماهی

کوه میسازن از یه کاهی

غم فراوون ، تا بخواهی

شغالا شیرا رو کشتن

روزه کفتاره و شاهی

پر حسرت هر نگاهی

روی لب ها نقش آهی

عشقو گردن زده نفرت

بمیرم براش الهی

نه یه مامن نه پناهی

مونده کور و کوره راهی

می بینی آخر جاده س

باز تو موندی و دو راهی .....

 

" ه.م غروب "

 

احتمالا !!! ادامه دارد .................................

 

 




پنج شنبه 15 دی 1390
ن :

باز باران .....

سلام  .....

 

قسم به اون که عشق و آفریده

درد تو رو دلم به جون خریده

 

قسم به دل های پراز محبت

بودن تو برام شده یه عادت

 

قسم به مجنون و قسم به لیلا

به یاد تو دل رو زدم  به صحرا

 

قسم به گرمای نگاه خورشید

از راه دور چشات دلم رو دزدید

 

قسم به مهتاب و شب و ستاره

تا دم صبح چشای من بیداره

 

قسم به اون پرنده های آزاد

مرغ دلم بدجور به دامت افتاد

 

قسم به هرچی دل بیقراره

سهم من از عشق تو انتظاره

 

قسم به گلبرگ گلای پونه

عطر حضورت می پیچه  تو خونه

 

قسم به ابر و آسمون و  دریا

یه امروز و پیشم بمون تا فردا

 

قسم به فرهاد و به سنگ و تیشه

بگو که یادمی  واسه  همیشه

 

قسم به آب و چشمه های خود جوش

این دل ساده رو نکن فراموش  .....

 

 

" باران "

 





دو شنبه 28 آذر 1390
ن :

غروب غریبانه 1 تا 3 .....

  غروب غریبانه 1 .....

سلام ... سلام .....

با تو تموم آبیه آسمونم با منه ...

بدون تو آسمونم دم از جنون میزنه .....

با تو ستاره ها چه روشنن یه جور دیگن ...

بدون تو ظلمتن و نمی تونن راهو نشونت بدن .....

با تو صدای من عطشناکه پر از خواستنه ...

بدون تو مرگه منه غروبه دوسداشتنه .....

با تو هوای عاشقی چه ساده س ...

بدون تو تمامه من اسیر دست باده س .....

با تو جنون و درد لا علاجی ...

بدون تو مکه کجاس ؟ خدا نداره حاجی .....

با تو تموم شادیا رنگی میشن رنگه خوده حقیقت ...

بدون تو دنیا شبونه س و لبالب پر از مصیبت .....

با تو پر از خواهش تبدارم و پر ماجرا ...

بدون تو راهی گورم تو مسیرم پره ماتمسرا .....

 

 غروب غریبانه 2 .....

سلام ... سلام .....

با تو به دور از همهء درد ها ...

بدون تو ، عالمه و درد ما .....

با تو دلم خانهء صد پنجره ...

بدون تو صدای من خفته ته حنجره .....

با تو ز خاک تیره میشوم سبز ...

بدون تو من و غمم چه بی مرز .....

با تو جهان سرای نور خورشید ...

بدون تو خدا سیاه پوشید .....

با تو بدون مرز و بی بهانه ...

بدون تو خالی ام از ترانه .....

با تو نفس کشیدن آرزومه ...

بدون تو شبام سیاه و شومه .....

با تو همه دنیا پر از بهاره ...

بدون تو زمستونه ، آخری ام نداره .....

 

غروب غریبانه 3 ..... 

سلام ... سلام .....


با تو همه دنیا پر از بهاره ...

بدون تو زمستونه جای چرا نداره .....

با تو نوازش گلا قشنگه ...

بدون تو دنیا چه زبره ، قفسه ، چه تنگه .....

با تو کتاب عشق خوندن داره ...

بدون تو جهنمه که جای موندن داره .....

با تو سبک میشم برای پرواز ...

بدون تو قصهء من نیست و نبود از آغاز ..... 

با تو فضای خونه آرامشه ...

بدون تو پرم از آشوبی که پر خواهشه .....

با تو منو تو مای قصه هاییم ...

بدون تو دنیا با من جفتی تک و تنهاییم .....

با تو غریب ، غروبه تنهاییه ...

بدون تو غروب خونی توی بد جاییه .....

ادامه دارد .....

ه.م غروب

 



:: برچسب‌ها: غروب غریبانه , " ه, م غروب " , دل درد غروب , س, خ غریب , کتاب عشق , زمستون , جهنم , پرواز , خواهش , آشوب , نفس , سیاه , بدونِ مرز , خانهء صد پنجره , ,


دو شنبه 14 آذر 1390
ن :

تو برای من .....

سلام .....

 

واسم جادهء عشق تو ، راه بود

همه جاده ها بی تو بیراه بود

واسم داشتنت داشتنه دنیا بود

بدون ، دنیا بی تو ، فقط رویا بود

واسم با تو غم ها ، یه دلخنج بود

همه شادیا ، یی تو چون رنج بود

واسم گردیه صورتت ماه بود

بدون ، بی تو ذکرم فقط آه بود

واسم عطر تو ، عطر صد یاس بود

همه ترمه ها بی تو کرباس بود

واسم چشم تو چشمهء نور بود

بدون ، چشم من بی تو بس کور بود

واسم خندهء تو چه پر شور بود

همه دلخوشی بی تو باز دور بود

واسم تو نگات برق الماس بود

بدون ، بی تو ختم یه احساس بود

واسم لمس تو حس سبزینه بود

همه عالمم بی تو پر کینه بود

واسم بوسه هات بهشتی چو بود

بدون ، گر بهشتم جهنم شده بی تو بود

واسم گرمیه دست تو چاره بود

همه ، قلب و دل بی تو صد پاره بود .....

 

 

" ه.م غروب "

 




دو شنبه 7 آذر 1390
ن :

آی عشق بازت نمی یابم ..........

سلام .....

اکنون پر از شعرم

و تمامی من ، پر از گریه

پر از بغض فرو خورده

بر شانه های زخمی زمین

و دلی تا نیمه راه مرده ...

نعش زندگی را ببین

سرد و ساکت اما بی هراس

بر تاوان عشق می نگرد

و دستهای نداشته اش را بر زخمهای دل می کشد

و لبخندش به تلخیه سرنوشت

با خاکیه کوچه همرنگ میشود

همه چرک آگین همه ملتهب

و چشمهایم خونی ...

با خاکیه کوچه پیوند میخورم و

آر
زوی خفتن قرنها را دارم

سالهایی که کسی به دیدارم نخواهد آمد

دستهای متلاطم اندوه مرا میبرد به اوج یک ترانه

و از من حتی نامی نمی برند

به اوج یک ترانه به ظاهر مرده

و بغضهای اندوهگین و فرو خورده

تو میشنوی صدای مرا از اعماق تاریکی

و خوب که مینگری میبینی که ظلمت منم

شب منم

و هراس از دست دادنت مرگ تنم

مرا با من تنها مگذار که

قابیلی دیگر زاده خواهد شد

بر معصومیتی که داشتم

عشقی که دریغ .....

و فرشتهء مرگی که به انتظار من است

من لحظه لحظهء با تو بودن را مشق کردم

در ثانیه هایی که نداشتمت

من از حس تو پر بودم و افسوس

آرزوی همراهیت را در گور زندگیم زمزمه خواهم کرد

بر من

بر پیکر عاشقانه ترین مرگ جهان

مرثیه ای بخوان

بخوان که کاش مادر زمین

دیگر نزاید عاشقی را

که همهء عمر حسرت تو را

حمل خواهد کرد

و با خود

به اعماق دوزخ خواهد برد

مرگ بر من

و بر آفرینشی

که نفرت را بر زمین مستولی کرد

و بر عشق پیشی داد

فاتحه ات را بلند بخوان

بگذار همه بدانند

جسدم نیز متعلق به توست

بگذار همه بدانند

عشق به شکل پرواز پرنده نبود

به شکل قفسی بود

برای پرواز ما

بگذار همه بدانند

عشق خواب یه آهوی رمنده نبود

بیداری عمری از من بود

در حسرت نداشتن تو

بگذار همه بدانند

زایر تشنهء زیر باران من بودم

و چشمه

چشمهء آب

کشنده من

بگذار همه

در جشن ماتم من پای بکوبند

که این آخرین آرزویم بود

و بگذار تو بدانی

که اولین پاسخ در گورم

نام توست به عظمت اسم خدا .....



" ه.م غروب "




پنج شنبه 26 آبان 1390
ن :

سخن روز .....

سلام .....

گاه برای ساختن باید ویران کرد !

گاه برای داشتن باید گذشت !!

گاه در اوج تمنا باید نخواست !!!




چهار شنبه 25 آبان 1390
ن :

سخن روز .....

 

سلام .....

زندگی در گذر حادثه ها ،
گاه تلخ است ،
گاه شیرین .....
دل ما در پی این تلخی ها ،
دل ما در پس شیرینی ها ،
صادق و ساده بماند ،
زیباست .....



شنبه 21 آبان 1390
ن :

به یاد کودکی .....

سلام .....

پاشو پاشو کوچولو

از پنجره نیگا کن

با چشمای قشنگت

به منظره نیگا کن 

اون بالا بالا خورشید 

تابیده تو آسمون 

یه رشته کوه پایین تر

پایین ترش درختان

نگاه کن اون دور دورا

کبوتری می پرد

انگار برای بلبل

از گل خبر می برد .....

 

 




پنج شنبه 19 آبان 1390
ن :

حسرت .....

سلام .....

دیگر کسی به عشق نیاندیشید !!!

دیگر کسی به فتح نیاندیشید !!!

دیگر هیچکس ... ،

به هیچ چیز نیاندیشید .....!!!!! 

 

" زنده یاد فروغ فرخزاد "

 




پنج شنبه 28 مهر 1390
ن :

سخن روز .....

سلام .....

افتادن در گنداب ، ننگ نیست

ننگ ماندن در آن است .....

 



:: برچسب‌ها: سخن روز , جملات الهام بخش , تکان دهنده ها , دل درد غروب , " ه, م غروب " , ننگ , گنداب , سلام , ,


پنج شنبه 28 مهر 1390
ن :

قسم .....

سلام .....

قسم به هستیه خدا

دوست دارم بی انتها

قسم به اسم اعظمش

دوست دارم بی غل و غش

قسم به ذات پاک حق

دوست دارم ، نه تق و لق

قسم به هر چه او نوشت

دوست دارم جای بهشت

قسم به پرهای تن فرشته

دوست دارم ، خدا خودش اینو واست نوشته

قسم به خلقت زمین

دوست دارم ، فقط همین

قسم به رنگ آسمون

دوست دارم ، پیشم بمون

قسم به خورشید و به نور

دوست دارم ، از راه دور

قسم به مهتاب و به ماه

دوست دارم ، نور منی میون شبهای سیاه

قسم به بارون و به ابر

دوست دارم به اختیار ، بدون جبر

قسم به هر رنگین کمون

دوست دارم ، تو خوب بدون

قسم به هر نسیم و باد

دوست دارم ، خیلی زیاد

قسم به کوه و سنگ و خاک

دوست دارم ، زلال و پاک

قسم به گل ، سبزه ، درخت

دوست دارم ، چه سخته سخت

قسم به هر برگ و گیاه

دوست دارم ای مثل ماه

قسم به بوران و به برف

دوست دارم بدونه حرف

قسم به کولاک و تگرگ

دوست دارم عزیز من اون وره مرگ .....

 

ه.م غروب

 




یک شنبه 24 مهر 1390
ن :

سوال .....

 

سلام .....

 

ای خدای خالق رنگ سپیدی ...

بگو پس عاشقی رو واسه چی ، تو آفریدی !؟

ای خدای خالق آبیه دریا ...

بگو تو ، کجای دنیا رسمه مردونگیه ، رنج دل ما !؟

ای خدای خالق صورتی و رنگ فریبا ...

بگو پس ، چی شده عشقه توی دلها ، که از نفرت پره چشمای زیبا !؟    

ای خدای خالق زرد طلایی ...

بگو تو ، که آفریدی درد و غصه ، آه و حسرت ، ناظر زخم دلایی !؟

ای خدای خالق سبز شکفتن ...

بگو پس ، تا کی باید نفرتو تو هیئت عاشقی دیدن ، هیچی نگفتن !؟

ای خدای خالق قرمز خونی ...

بگو تو ، تا کی می خوای دم نزنی ، دل بشکنه ، ساکت بمونی !؟

ای خدای خالق سیاه شبها ...

بگو پس ، تا کی باید ریا باشه تو قلبامون ، دروغ بشه ورد رو لب ها !؟

ای خدای خالق سرخیه لاله ...

بگو تو ، غم ها به آخر میرسه ؟ دردا تموم میشه ؟ یا این فکر محاله !؟

ای خدای خالق قهوهء سوخته ...

بگو پس ، تا کی باید دلا پر از خون باشه  چشما خیس بارون باشه با لبهای دوخته !؟

ای خدای خالق مشکیه ظلمت ...

بگو تو ، تا کی باید دید و تماشا کرد ، گردن زدنه عشقو ، بازم در پی تهمت !؟

ای خدای خالق خاکستری رنگ ...

بگو پس ، کی میخوای پیروز شه ، خوبی و صلح و عاشقی بر ظلم و نیرنگ !؟

ای خدای خالق نیلی و طوسی ...

بگو تو ، تا به کی تسلیم کینه باید عاشق ، چونکه فرمان این شده باید بپوسی !؟

ای خدای خالق رنگ بنفش و رنگ یشمی ...

بگو پس ، آن زمان کی میرسه تا بر بدی بر ظلم ، از سوی تو آید شعله خشمی !؟ 

ای خدای خالق آبیه دریا ، آسمون ، رنگ رهایی ...

جونم به لبم رسیده ، چاره مون بیچاره ، بگو پس تو کجایی ...!؟!؟!؟

 

 

ه.م غروب

 

ادامه دارد ..........................................................................

اگر دوست دارید نظر بدید .....

 

 

 




چهار شنبه 20 مهر 1390
ن :

روز شمار تاریخ خودی .....

سلام ..... 

روز از نو ، روزی از نو :

اول روز دوباره ... 

نمی دونم کجا شنیدم که ، ملتی که گذشتهء خودش رو

نشناسه ، راهی به سوی آینده نمی تونه باز کنه .....

حالا درست گفتم یا غلط نمی دونم ، ولی یه همچین جمله ای یادم بود ....

به همین دلیل این پست رو تا عمری باقی هست میرم ،

امید که مقبول خاطر افتد .....

 

1390/07/20 : روز بزرگداشت حافظ .....

1390/07/20 : روز کاهش اثرات بلایای طبیعی .....

1320/07/20 : ارسال نظامنامهء داخلی مجلس به منظور بررسی  

توسط نمایندگان .....

 

در خاتمه خواهش می کنم اگر چیزی رو از قلم انداختم و شما می دونید ، 

حتما یادآوری کنید تا همین دم صبحی ، بنویسم .....

ارادتمند دلای عاشق " مخصوصا ایرانی "

ه.م غروب

 

درج در ادامهء مطلب .....

 

 



:: برچسب‌ها: دل درد غروب , " ه, م غروب " , روز شمار تاریخ , وقایع تاریخی , گاه شمار تاریخ , روز از نو روزی از نو , بزرگداشت حافظ , بلایای طبیعی , نظامنامهء داخلی مجلس , ,


چهار شنبه 20 مهر 1390
ن :

به یاد کودکی .....

سلام .....

پرندهء قشنگی توی قفس نشسته

دیواره های قفس بال و پرش رو بسته

با چشمای قشنگش خیره شده به ابرا

دوست داره پر بگیره تو آسمون زیبا

پرنده توی قفس دوس نداره بمونه

دوس داره رو شاخه ها پر بگیره بخونه

بیایین پرنده ها رو توی قفس نذاریم

گناه دارن بچه ها ، ما اونا رو دوس داریم

بیایین پرنده ها رو توی قفس نذاریم

بیایین رهاشون کنیم ، از تو قفس در آریم .....

 



:: برچسب‌ها: دل درد غروب , " ه, م غروب " , اشعار کودکانه , به یاد کودکی , به بچِّگیمون برسیم دوباره , ,


جمعه 15 مهر 1390
ن :

هنوز امید هست ؟!!!.....

 

 

 

سلامی دوباره .....

چند وقت پیش ، تو اوج درموندگی و استیصال ، 

وقتی که واقعا بریده بودم و حال خوبی نداشتم

دم غروب از عزیزی که شاید سالی یه پیامک هم برام نده ،

یه اس ام اس داشتم که دستمایهء این چند خط شد ،

نمیدونم ، شاید خوندنش تو حال بعضی ها بی تاثیر نباشه :

وقتی از دنیا و آدماش همه ،

خسته و نومید شدی ... 

وقتی زخم خنجر از پشت تو خوردی ،

اونم از دست خودی ...

راهیه کوه و کمر شو ،

دل از این دنیا بکن ... 

با تمام قوتت ،

وقتی رسیدی توی کوه داد بزن ...

ای خدای خوب من ،

بسه دیگه قسمت پست ...

به من آیتی بده ،

بگو هنوز امید هست ؟!!!

وقتی این جمله رو

فریاد زدی و به تن کوه نشست ... 

تو به آنی میشنوی جوابشو

که هنوز امید : هست ، هست ،

هست ، هست ، هست .....

 

ه.م غروب

   




دو شنبه 27 تير 1390
ن :

ای شکیبا .....

سلام .....

یاد تو چشمه ساریست

به صحرای وجودم ،

که ز سوزندگی و داغی " خورشید " که نیست !!!!!

همه قطرات درونش خشکید .....

عشق تو میل به پرواز و به اوج

به درون قفس تنگ ترین حبس جهان !!!!!

و ز رویت چه بگویم

که ستاره ست

به تاریک ترین شام خدا !!!!!

با تو زیستم

در تو زیستم

و دریغ و درد که نشناختمت .....

نیمی گذشته از زندگی ام

به اندوه و به زخم

و شاید بیشتر .....

ای شکیبا واژهء صبر

سرافکنده

چو تاب تو بدید .....!!!!!

 

ه.م غروب

 




دو شنبه 27 تير 1390
ن :

غریبانه (14) .....

 

سلام ای عشق پاک

     آسمانی ...


مثل دیوارم سرد مثل غم ویرانم

مثل تنهایی طرد غصه را میدانم

 

 

مثل عکسی رنگی قلب من رویاییست

 

مثل رود آواره بیشه ام تنهاییست

 

مثل عطری خوشبو میدوم در هر باد

 

غصه دارم زیرا میروم از هر یاد

 

مثل رازی بنهان در رگ هر برگم

 

باز با هر باییز منتظر بر مرگم

 

شور اما دارم شوق اما باقیست

 

گرچه برگی زردم گرچه دستم خالیست

 

خسته  ای در راهست مثل من آواره

 

مثل من او تنها     مثل من بیچاره

 

مثل موجی سرکش از بی طوفانیم

 

گرچه کوتاهیم و گرچه سر گردانیم

 

خانه ی ما دریا زنده با لختی دل

 

سر خوشیمان باران دلخوشیمان ساحل

 

من درین ویرانه تک درختی تنها

 

او درین غمخانه شاهدی بی بروا

 

آشنایم بود و با من از دل میخواند

با غریبی چون من تا کجا خواهد ماند .....؟؟؟

 

 

 

 

 

 

" س.خ غریب "

 




دو شنبه 27 تير 1390
ن :

آسمون هفتم 31 .....

سلام .....

 

خوشا آن لحظهء با یار بودن

و از عشق رخش بیمار  بودن

خوشا در هجر او چشم انتظاری

نخفتن ... تا سحر  بیدار بودن

خوشا از جان گذشتن در ره عشق

ز شوقش بر طناب  دار بودن ...

 

" آسمون هفتم "

 





تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.