شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

شنبه 11 تير 1390
ن :

به یاد کودکی .....

سلام .....

خب ، اینم قسمت سوم و آخری از شهر کودکی

می بینین که مثه آمپول دردش زود یادتون میره .....!!!

 

روزای خوب و پشت سر گذاشتیم 

کلا با خوبی دیگه کار نداشتیم .....

نفهمیدیم کی بد شدیم و مردیم

دروغ که گفتیم ، قسمم که خوردیم

دیگه به هم رحم و امید نداشتیم

هر چی بدی بود جای خوب گذاشتیم

کاشکی بزرگ نمی شدیم تا امروز

مونده بودیم تو رسم و حال دیروز

یا لااقل به بد اسیر نبودیم

گشنه بودیم شیر بودیم ، کفتار پیر نبودیم

کاشکی از اون روزا نمی بریدیم

بلیط دوزخی نمی خریدیم

کاشکی و صدهزار آرزومون

رفته دیگه این روزا آبرومون

باید بیایم از دوباره جوون شیم

دوباره هر چی خوب بوده همون شیم

به بچگی مون برسیم دوباره

بچه نشونه راستی و بهاره 

دستامونو به هم بدیم بخندیم

چشمامونو رو عیب هم ببندیم

یکی بشیم با هم بودن نیازه

یکی شدن عین دعاس ، نمازه

بدی رو نه بگیم ، با هم رها شیم

دستی به زانو بزنیم و پا شیم

با هلهله با خنده جشن بگیریم

اگر بازم گریه کنیم می میریم

بیاین یه دم ، برای آخرین بار

فقط تماشا نکنیم ، بشیم یار

جهل و بدیمونو زمین بکوبیم

خوب باشیم و خوب بمونیم ، که خوبیم .....

 

والسلام نامه تمام .....

" ه.م غروب "

   




شنبه 11 تير 1390
ن :

سخن روز .....

سلام .....

با تو زین سهمگین طوفان کاش یارای گفتنم باشد .....




شنبه 11 تير 1390
ن :

مناجات .....

سلام .....

                            

      من هنوزم تو کما هستم ، بازم به بزرگی خودتون

      من رو ببخشید ، سعی می کنم هر چه زودتر به 

      هوش بیام یا اینکه ز کل دستگاه ها رو قطع  کنن 

      بلکم شما ها هم راحت شین ، پس  امشب  رو

      هر کی دلش گرفته  ،  هرکی دلش شکسته  و

      دل خونه  ،  هر چی میخواد با هر زبونی که  بلده

      به خدا بگه و ازش طلب کنه حتما  من رو هم  به

      یاد داشته باشین و دعاتون رو ازم دریغ نکنین .....

 




جمعه 10 تير 1390
ن :

دل درد (1) .....

سلام .....

هر بار که کودکانه ،

دست کسی را گرفتم ،

گم شدم .....!!! 

آنقدر که در من ،

هراس از گرفتن دست کسی هست ،

ترس از گم شدن نیست .....!!!




جمعه 10 تير 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 32 .....

سلام .....

یکی بود ، یکی نبود

زیر گنبد کبود ، از بخت بد تو این دیار

ترسی از خدا نبود .....!!!

 

چوپان قصهء ما هرگز دروغگو نبود ...!!!

او تنها بود و از فرط تنهایی ،

فریاد : " آی گرگ ، وای گرگ ... "

سر می داد ، افسوس که هیچکسی

تنها یی اش را درک نکرد و همه در پی

گرگ بودند ، گرگ گرسنه .....!!!

در این میان فقط گرگ فهمید که ،

چوپان تنها ست ..........!!!!!

 

 




جمعه 10 تير 1390
ن :

به یاد کودکی .....

سلام .....

دنبالهء به یاد کودکی دیشب .....

شادی و خنده بعد هر سلامی

بدون آشنایی و کلامی .....

از پنج دری وقتی که می گذشتی

می رسیدی به راه بوم و هشتی

باغچه پر از گل های رازقی بود

هوا ، هوای عشق و عاشقی بود

فضا ، فضای بازه اعتماد بود

خونه پر از آدم خوش نهاد بود

شبای چارشنبه سوری با خنده

می پریدیم از رو آتیش بلنده 

عیدا لباس نو با حاجی فیروز

بوسهء بدرود به کهنه دیروز

از تو کوچه صدای تنبک و ساز 

می اومدش با کلی رقص و آواز

دروغ نمیشنیدی تو هیچ مکانی

نه خواب ، نه بیداری ، نه هیچ زمانی

هر چی از اون روزا بگم ، کمه باز

نیست و نبودش مایهء غمه باز

از اون روزای خوب ماها گسستیم

در جا زدیم و تو جامون نشستیم

روزای خوب و پشت سر گذاشتیم

کلا با خوبی دیگه کار نداشتیم .....

 

" ه.م غروب "

هنوز ادامه دارد ..... 

 




جمعه 10 تير 1390
ن :

سخن روز .....

سلام .....

عشق ما نیازمند

                      رهایی است

                                        نه تصاحب ...!!!

در راه خویش

                  ایثار باید

                              نه انجام وظیفه .....!!!!! 

 




جمعه 10 تير 1390
ن :

مناجات .....

سلام .....

                            

      هنوزم شرمنده ام و رو سیاه ، دست و دلم  به

      نوشتن و مطلب گذاشتن نمی ره ، امشب هم

      هر کی دلش گرفته ، هرکی دلش شکسته  و

      دل خونه ، هر چی میخواد با هر زبونی که  بلده

      به خدا بگه و ازش طلب کنه راستی منو هم به

      یاد داشته باشین و دعاتون رو ازم دریغ نکنین ...




پنج شنبه 9 تير 1390
ن :

سوال ...؟!

سلام .....

قدیما ، ما که جوون بودیم می گفتن : عشق ، یه 

عینک سبزه که ، کاه رو یونجه نشون میده .....!

شما نظرتون چیه ؟




پنج شنبه 9 تير 1390
ن :

منم و .....

سلام .....

اول از همه عید مبعث بر همه مبارک

دوم اینکه شرمندهء همه ، من حال و روز خوبی ندارم

بد فرم دلم گرفته نه حوصلهء پست گذاشتن مثل هر

شب رو دارم نه دل و دماغ هیچ کار دیگه ای ، پس به

بزرگی خودتون ببخشید فقط یه دلنوشته میرم و خلاص :

 

منم و دو چشم خونم

و دل غرق جنونم

منم و درد درونم

گله از بخت نگونم

منم و عشق خدایی

پی لیلی هوایی

منم و رنج غریبم

که شد امروز نصیبم

منم و غربت دنیا

و محبت که دریغا

منم و عیدی فردا

غصه ات چه کرده با ما

منم و قلب شکسته

پشت این درهای بسته

منم و عمر تباهم

به خدا که بی گناهم .....

 

" ه.م غروب "

بازم شرمنده ولی اگه یکی دو روز به من

وقت بدید شاید بتونم خودمو پیدا کنم .....

 

ادامه دارد .....

 




پنج شنبه 9 تير 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 31 .....

سلام .....

 

حدیث عشق تو دیوانه کرد عالم را .....  

dast-pirmard                                               


 

پسربچه گفت : " گاهی وقت ها قاشق از دستم می افته . "

پیرمرد گفت : " از دست من هم . "

پسربچه در گوشی گفت : " شلوارمم خیس می کنم . "

پیرمرد خندید و گفت : " منم همین طور . "

پسربچه گفت : " بیشتر وقتا هم گریه می کنم . "

پیرمرد سرش را به نشانهء تایید تکون داد و گفت : " منم بعضی وقتا . "

پسربچه گفت : " از همه بدتر انگار بزرگترا منو دوست ندارن . "

و پسربچه دست پرچین و چروک و لرزان پیرمردی را احساس کرد ، 

که می گفت : " بابا ، منظورت رو خوب می فهمم ...... "

 

من مضطرب و دل نگران به تو گفتم : که پر از تشویشم ، چه شود آخر کار ؟

و تو گفتی آرام ، که خدا هست کریم .....

پاسخی نرم و لطیف ، که مرا برد به یک خلسهء شیرین و عجیب .....




پنج شنبه 9 تير 1390
ن :

به یاد کودکی .....

سلام .....

امشب دلم مسته و کوچه گرده

باز هوای بچگیاشو کرده

شهری که گم شده ، اثر ازش نیست

یه خرده از غمم ، ولی همش نیست

رویاهامم قد دلم کوچیک بود

گردش روز و شب با تیک و تیک بود

دزد و پلیس ، فقط تو بازی بودن

آخر بازی همه راضی بودن

چرخ و فلک وقتی تو کوچه مون بود

چرخهء شادی تو محله مون بود

روزا همش بازی و قهر و ناز بود

اخمای آدما همیشه باز بود

شبا که زیر کرسی می نشستیم

چشما رو واسه قصه ها می بستیم

قصه می گفت مادر بزرگ خسته

الآن که نیست ، دیگه چشاشو بسته

شادی و خنده بعد هر سلامی

بدون آشنایی و کلامی .....

 

ه.م غروب

ادامه دارد .....

 




پنج شنبه 9 تير 1390
ن :

سخن روز .....

سلام .....

چه بگویم به مردمان چو بپرسند 

قصهء این زخم دیرپای پر رنج را ...؟

لابد باید که هیچ گویم .....

ور نه دیگر به عشق تن ندهد مرد .....!!!  




پنج شنبه 9 تير 1390
ن :

مناجات .....

سلام .....

                            

      تو این ساعت نیمه شب هر کی دلش گرفته ،

      هرکی دلش شکسته و خونه هر چی میخواد

    با هر زبونی که بلده به خدابگه و ازش طلب کنه

       راستی منم یادتون باشه ......................




چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

شکایت .....

سلام .....

به تو خرده نمی گیرم ؛

شکایت من همه از خویشتن خویش است .....

از دستانم با خنجری رو به خود ،

و کلافی که به گرد (دور) گردنم پیچیده ام ...

از نفسی که بسیار کشیده ام ...

انتخابی که هرگز نکرده ام ... 

و محکومی که همیشه بوده ام ......

من لحظه های تکرار را زندگی کردم ،

و هوای عادت را سر کشیدم ...

در هراس از دست دادن تویی که ؛

هیچگاه نداشتمت !!!

به تو خرده نمی گیرم ،

انتخاب سهم آزادی تو بود ،

کنار اسارت من .....!!!!!

 

ه.م غروب

 




چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

غریبانه (6) .....

سلام .....

آمدی با برق چشمانی که با من آشناست

بازآن چشمان براقی که همچون کیمیاست

بازهم چشم تو و شعر منو شور غزل

میبرد این خلوت ما را به هرجایی که خواست

مثل شب ما هم به رویای تو اندیشیده ایم

آری آری این سحرخلوتگه یاران ماست

میدرخشد بر لبت لبخند موذی چهرگان

آنکه دزدیدی زما لبخند یک طوطی نماست

من غریبم گنج والای توبرمن مشکل است

میشوم آن تشنه بر دریا.......رواست ...؟؟؟

 

" س.خ غریب "

 




چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

آسمون هفتم 23 .....

سلام .....

 

ای باد صبا ، او به کجا می رود امروز ؟

همراه چه کس ، یا که چرا می رود امروز ؟ !!


شاید شده دلتگ از این بازی تکرار

زین رو شده بیزار ، ز ما می رود امروز


گفتم که دلش باز کنم  ،با غزلی شاد

با خنده به این یاوه سرا ، می رود امروز


او گفت : قفس تنگ تر از بال پرستوست

پرواز کنان ، سر به هوا می رود امروز


دیشب نگهش حال و هوای دگری داشت

ای عشق مدد کن  ،به خدا می رود امروز .....

 

 

 

" آسمون هفتم "

 




چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

آیا می دانید .....

سلام .....

 

آیا می دانید که ، اولین ارتش سواره نظام در دنیا ،

توسط " سام ایرانی " تاسیس شد ،

با " یکصد و پانزده " سوار .....




چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

شعری از عبید زاکانی .....

سلام .....

  

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

خواهی که شود بخت تو فرخنده و پیروز

خواهی که شود عید سعیدت همه نوروز

خواهی که شود طالع تو شمع شب افروز

خواهی که رسد خلعت و انعام به هر روز

 

امروز به جز مسخره رندان نپسندند

علم و هنر و فضل بزرگان نپسندند

ادراک و کمالات به تهران نپسندند

جز مسخره در مجلس اعیان نپسندند

 

خواهی که شوی با خبر از کار بزرگان

شکل تو کند جلوه در انظار بزرگان

چون موش زنی نقب به انبار بزرگان

خواهی که شوی محرم اسرار بزرگان

 

نه درس به کار آید و نه علم ریاضی

نه قاعده مشق و نه مستقبل و ماضی

نه هندسه و رسم و مساحات اراضی

خواهی که شوی مجتهد و حاجی و قاضی

 

صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است

در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است

خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است

جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است

 

وافور بکش تا بودت ممکن و مقدور

از باده مکن غفلت و از چرس(۱)مشو دور

بنشین به خرابات بزن بربط و تنبور

خواهی که شوی پیش خوانین همه مشهور

 

در مجلس اعیان همه شب مست گذر کن

اول چو رسیدی دم در عرعر خرکن

پس گنجفه(۲)را از بغل خویش به درکن

از باده دماغ همه را تازه و ترکن

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموزهر چند که ریش تو سفید است و قدت خم

 

رندانه بزن چنگ بر آن طره خم خم

از دولت محمود شدی میر مفخم

ای ارفع و ای امجد و ای اکرم و افخم

 

زنهار که از مجلس و اعضاش مزن دم

گر نان تو تلخ است زنانواش مزن دم

گر کفش گران است ز کفاش مزن دم

تا هست کباب بره از آش مزن دم

 

خواهی تو اگر در همه جا راه دهندت

ترفیع مقام و لقب و جاه دهندت

زیبا صنمی خوبتر از ماه دهندت

خواهی که زرو سیم شبانگاه دهندت

 

خواهی که شوی محرم آن بزمگه خاص

دوری مکن از مطرب و بازیگر و رقاص

اسباب ترقی شودت گنجفه و آس

خواهی که شوی زینت بزم همه اشخاص

 

خواهی تو اگر راحت و آسوده بمانی

رخش طرب اندر همه ایران بدوانی

خود را به مقامات مشعشع برسانی

هم داد خود از کهتر و مهتر بستانی

 

 

(۱) . چرس : نوعی ماده مخدر که احتمالا برای زمان عبید بوده .....

(۲) . گنجفه و آس : نوعی بازی قدیمی که از رواج افتاده .....

 

 

 

 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز .....

 

 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

 




چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 30 .....

سلام .....

یکی بود ، یکی نبود 

زیر گنبد کبود ، میون این برهوت 

ازبخت بد تو این دیار .....

ترس از خدا نبود .....!!! 

 

 

صدای داد و فریادش راهرو را پر کرده بود .

همسایه ها یکی یکی از واحدهایشان

بیرون می آمدند تا منبع صدا را پیدا کنند .

زن بین جیغ هایش نفس هم نمی کشید .

سرایدار انگار که به صورتش سیلی زده باشند

به دیوار چسبیده بود . کج دست بودن وصله ای نبود

که به او بچسبد . دهانش را باز کرد و با صدایی ضعیف

گفت : دست بگذار روی کتاب !!!!!

برای کمتر از لحظه ای رنگ از رخ زن پرید و لحظه ای بعد

پسرش را صدا زد تا قرآن بیاورد .این بار رنگ از رخ

همه پرید . زن بی پروا دست روی کتاب خدا گذاشت .....

***
سه روز بعد از اخراج سرایدار ، زن از نردبان فلزی خانه اش

بالا رفت تا شیشه شکسته پنجره را تمیز کند ، خودش هم

نفهمید چطور تعادلش به هم خورد و مچ دستی که روی

کتاب گذاشته بود در لبه شکسته پنجره فرو رفت و

عصبش قطع شد .....

 

بیاییم قبل از هر شک و تهمتی خودمون رو جای طرف بذاریم ،

و بدونیم که هر کسی خدایی داره .....

 




چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

طنز روزانه .....

سلام .....

 

"طغرل" سوار آسانسور ميشه ،

می بينه نوشته‌ : ظرفيت (۱۲) نفر .

باخودش ميگه : "هی وای من" ، عجب مکافاتی ! ،

حالا (۱۱) نفر ديگه رو از كجا بيارم ...؟!




چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

خواندنی ها و دیدنی های جالب 27 .....

سلام .....

        دیدنی ها و خواندنی ها                                                                                      

                  منتخب (27) 

 

   موجودی ناشناخته در پاکت بستنی

 
 
به تصویر زیر دقت کرده ، آرامش خود را حفظ کنید و با کمال خونسردی ،
 
به سوالات زیر پاسخ دهید :


 



 
حدس بزنید این موجود ناشناخته که از پاکت بستنی خارج شده چیست ؟

الف. نسل جهش یافته پاندا

ب. وقتی پاندا کودک بود

ج. "میکی موس" ، پسر عموی پاندا

د. مردی که دندان درد داشته و لپش باد کرده است

شباهت بین تصویر سمت راست و چپ چیست ؟ (ذکر یک نمونه کافی است)

الف. داشتن دماغ

ب. داشتن کاکائو

ج. بستنی

د. چوب بستنی
 
پاندا اصولا چه موجودی است ؟

الف. بزرگی‌های میکی موس است

ب. موجودیست که یک سر و دو گوش و یک دماغ هم دارد

ج. هیچکدام

د. همه موارد

عکس روی پاکت بستنی نشانه چیست ؟

الف. نکته انحرافی برای رد گم کردن است
 
ب. تست هوش است
 
ج. رو کم کنی است

د. تصویری خیالی است

با توجه به این که هنور نسبت این موجود با پاندا مشخص نشده و
 
بر همگان روشن نیست لذا به محض اعلام نتایج کارشناسی
 
به اطلاع علاقمندان خواهد رسید .
 
 
 
گردآوری و تنظیم توسط سایت و مجلهء سرگرمی ناقلا
 



چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

روز شمار تاریخ خودی .....

سلام ..... 

روز سی و یکم : 

نمی دونم کجا شنیدم که ، ملتی که گذشتهء خودش رو

نشناسه ، راهی به سوی آینده نمی تونه باز کنه .....

حالا درست گفتم یا غلط نمی دونم ، ولی یه همچین جمله ای یادم بود ....

به همین دلیل این پست رو تا عمری باقی هست میرم ،

امید که مقبول خاطر افتد .....

 

1390/04/08 : روز مبارزه با سلاح های شیمیایی و میکروبی .....

1321/04/08 : قانون اتاق های بازرگانی .....

 

در خاتمه خواهش می کنم اگر چیزی رو از قلم انداختم و شما می دونید ، 

حتما یادآوری کنید تا همین دم صبحی ، بنویسم .....

ارادتمند دلای عاشق " مخصوصا ایرانی "

ه.م غروب

 




چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

به یاد کودکی .....

سلام .....

حوصله داری بچه ؟
نکنه بیکاری بچه ؟ 
نمی دونی کار دارم من
دل بیقرار دارم من
الان دومادو میارن
دستمو میدن به دستش
باید درارو بستش
تو این هوای گریون
شرشر لوس بارون
که شب سحر نمیشه
زهره به در نمیشه
...
بارون میاد جرجر
رو خونه های بی در
چهار تا مرد بیدار
نشسته تنگ دیوار
دیوار کنده کاری
نه فرش و نه بخاری
مردا سلام علیکم
زهره خانم شده گم
نه لک لک اونو دیده
نه هاجر ورپریده
اگه دیگه برنگرده
اوهو اوهو چه درده
بارون ریشه ریشه
شب دیگه صبح نمیشه
...




چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

سخن روز .....

سلام .....

وقتی تنهاییم ، دنبال دوست می گردیم ...

پیدایش که کردیم ، دنبال عیب هایش می گردیم ...

وقتی که از دست دادیمش ، دنبال خاطراتش می گردیم !!!

و همچنان تنها می مانیم ...

هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند !!!!!

پس مراقب قلب ها باشیم .....

 




چهار شنبه 8 تير 1390
ن :

مناجات .....

سلام .....

                           

            اهل ایمان ، به خدا توکل کنند تا ،

                 دلدار و نیرومند باشند ..... 




سه شنبه 7 تير 1390
ن :

شایان .....

سلام .....

هر چی با دیدن این تصویر به ذهنتون رسید بنویسید .....
 
                                                                      
        " شایان "                                                                              



سه شنبه 7 تير 1390
ن :

غریبانه (5) .....

سلام امید سالهای خستگی ام .....

تنهایی ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست

می خواهمت ، می خواهمت ، این آرزوی مبهمی نیست

چون بی تو ام هر لحظه صد سالست ، آری .....

چون با تو ام ، آن ساعتم حتی دمی نیست .....!!!

 

" س.خ غریب "




سه شنبه 7 تير 1390
ن :

آسمون هفتم 22 .....

سلام .....

اگر می شد ، دلش را با دلم همزاد می کردم

سکوت بی حدودم را پر از ، فریاد می کردم

در آن هنگامه از شوق حضور گرم و پر مهرش

دل ویرانه را ، باری دگر ، آباد می کردم

و یا با یک غزل ، یا بیتی از احساس پاک و ناب

دل سنگی و سختش را ، کمی ارشاد می کردم

برای درک معنای محبت ، دست شیرین را

به کوه بیستون ، چون تیشهء فرهاد می کردم

من و ، این آرزوهای محال و دور و ، بی حاصل

اگر می شد ،، جهان را خالی از بیداد می کردم .....

 

" آسمون هفتم "




سه شنبه 7 تير 1390
ن :

آیا می دانید .....

سلام .....

آیا می دانید که ، مار می تواند ،

تا نیم ساعت بعد از قطع شدن سرش نیش بزند .....!

 





تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.