شعری از فروغ فرخزاد .....
شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

پنج شنبه 27 خرداد 1390
ن :

شعری از فروغ فرخزاد .....

سلام .....

 

همهء هستی من آيهء تاريکيست

که ترا در خود تکرار کنان

به سحرگاهان شکفتن ها و رستن های ابدی

خواهد برد  

من در اين آيه ترا آه کشيدم ، آه

من در اين آيه ترا  

به درخت و آب و آتش پيوند زدم .....

 

زندگی شايد

يک خيابان درازست که هر روز زنی با زنبيلی از آن ميگذرد

زندگی شايد

ريسمانيست که مردی با آن خود را از شاخه مياويزد

زندگی شايد طفليست که از مدرسه بر ميگردد

زندگي شايد افروختن سيگاری باشد ،

در فاصلهء رخوتناک دو همآغوشی

يا عبور گيج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر ميدارد

و به يک رهگذر ديگر با لبخندی بی معنی

ميگويد : " صبح بخير " .....

 

زندگی شايد آن لحظه مسدوديست

که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را

ويران ميسازد

ودر اين حسی است

که من آن را با ادراک ماه و

با دريافت ظلمت خواهم آميخت .....

 

در اتاقی که به اندازهء يک تنهاييست

دل من

که به اندازهء يک عشقست

به بهانه های سادهء خوشبختی خود مينگرد

به زوال زيباي گل ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای

و به آواز قناری ها

که به اندازهء يک پنجره ميخوانند ..... 

 

آه .....

سهم من اينست

سهم من اينست 

سهم من ،

آسمانيست که آويختن پرده ای آنرا از من ميگيرد

سهم من پايين رفتن از يک پله مترو کست

و به چيزي در پوسيدگی و غربت واصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

و در اندوه صدايی جان دادن که به من می گويد :

" دستهايت را ، دوست ميدارم " ..... 

 

دستهايم را در باغچه ميکارم

سبز خواهم شد ،  ميدانم ، ميدانم ، ميدانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهريم

تخم خواهند گذاشت .....

 

گوشواری به دو گوشم ميآويزم

از دو گيلاس سرخ همزاد

و به ناخن هايم برگ گل کوکب ميچسبانم

کوچه ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند ، هنوز

با همان موهای درهم و گردن های باريک و پاهای لاغر

به تبسم هاي معصوم دخترکی ميانديشند که

يک شب او را باد با خود برد .....

 

کوچه ای هست که قلب من آن را

از محله های کودکيم دزديده ست .....

 

سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصويری  آگاه

که ز مهمانی يک آينه بر می گردد .....

 

و بدينسانست

که کسی می ميرد

و کسی  می ماند

هيچ صيادي در جوی حقيری که به گودالی می ريزد ،

مرواريدی صيد نخواهد کرد .....

 

من ، 

پری کوچک غمگينی را ،

ميشناسم که در اقيانوسی مسکن دارد

و دلش را در يک نی لبک چوبين

مينوازد آرام ، آرام

پری کوچک غمگينی

که شب از يک بوسه ميميرد

و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد .....

 

یادش به خیر .....

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.